عزیزبیگ از بزرگان و شیر مرد طایفه بادکی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

واقعه کشته شدن میرزا محمد(پدر حاج علی محمد قربانی)

این واقعه در اردیبهشت ماه 1297 هجری شمسی رخ داده و در سال1326 توسط "عزیزبیگ" بادکی(پدر دادرس ستوده—پدر بزرگ صمد ستوده) که همراه "میرزا محمد" بوده برای آقای یوسف علی میرزائی نقل شده است.

یوسف علی میرزایی چنین نقل می کند:

 حدود 9سالم بود و در حوالی پل کانال(مجاور ساختمان تعمیرگاه سابق شهرک طالقانی) و حوالی منزل(چادر) عزیزبیگ مشغول چرای گوسفندان بودم، که عزیز بیگ که دیگر سنی از اوگذشته بود(ولی همچنان قبراق) چشمش به من افتاد و پرسید بچه جان :بچه کی هستی؟گفتم: پسر جوزعلی و برادر زاده طاهرمیرزا قراقولاغ .پرسید تو پسر [مرحومه] سلطنت هستی ،گفتم بله.عزیز بیگ پشت دست خود زد و گفت خدارحمتش کنه[البته قدیمی ترها بهترمی دانند - مرحومه سلطنت( وفات در سال1325 ه ش، دختر ملا پیرمراد و خواهر کاکاجان و رضاخان اسدی) به لحاظ مدیریت وسالاری ، سرآمد زنان وبیشتر مردان عصر خود بود که در آینده از ایشان هم خواهیم گفت].عزیز بیگ سپس گفت بچه جان بیا واقعه ای را برایت تعریف کنم ، برای آینده خوب است.

و عزیز بیگ نگاهی به دور دست انداخت و چنین ادامه داد :

منزلمان گزستان بزرگ  بود[گزستان بزرگ به اراضی حدفاصل اسفدران ،کوه سبز،فخرآباد و پل نو گفته می شد که در آن زمان همچنان که از نامش پیداست پوشیده ازانبوه درختان گز بوده]. بعد از ظهر یکی از روزهای بهاری که در منزل مشغول استراحت بودیم سر و صدایی بلند شد . گفتند 9 سوار راهزن ازطایفه "دوقوزلو"قشقایی رمه اسب بادکی وقراقولاغ(حدود15 راس اسب) را به سرقت برده و به سمت پل رودخانه می برند. بلا فاصله من [عزیز بیگ] و میرزا محمد که بزرگ طایفه بود تفنگ برداشته ،سوار اسب شدیم ، به سرعت از حاشیه رودخانه به سمت پل رودخانه تاختیم وبه خاطر اینکه رمه اسبها به کندی حرکت می کردند ،راهزنان  را دور زدیم و زودتر آنها در محل "یخچال" [یخچال به له(زمین پست) واقع در حدفاصل اراضی پل نو و چمنی گفته می شد (حدود500متر دورتر از تلمبه عبداللهی )] راه را برآنها بستیم .پشت کانال (جوی) اسفدران سنگر گرفته و با سارقان درگیرشدیم. عزیز بیگ نفس عمیقی کشید و ادامه داد ؛ ما پشت جوی اسفدران وپشت به رودخانه سنگر گرفته بودیم و میرزا محمد به فاصله کمی سمت چپ من بود .بعد از مدتی درگیری و تیر اندازی متقابل ، اسبها آزاد شدند. بعد از آزاد شدن اسبها  به میرزا محمد گفتم که اینها شکست خورده اند ونتوانسته اند اسبها ببرند و عصبانی هستند، از جایت تکان نخور تا ببینیم چه می شود. اگر جابجا شویم مورد هدف قرار میگیریم.در همین حین میرزا محمد برای اینکه ببیند اوضاع چگونه است نیم خیز شد وسروسینه اش از جاییکه سنگر گرفته بودیم بالاتر آمد. ناگهان صدای ناله بلند شد.بله میرزا محمد هدف تیر مستقیم راهزنان قرار گرفته بود.من به سرعت به طرف او حرکت کردم تا ببینم چه اتفاقی افتاده است. هنگام حرکت زیر پایم خالی شد و تعادلم را ازدست دادم و دستم از خاکریز بالا آمد که تیری هم به مچ دست چپ من خورد .خوشبختانه تیر به استخوان برخورد نکرد.به هر ترتیبی بود خودم را به بالای سر میرزا محمد رساندم.متاسفانه تیر مستقیما به سینه ایشان اصابت کرده و کشته شده بود. مچ دستم که تیر خورده بود با دستمالی که همراه داشتم بستم ، دوباره دست به تفنگ شده به تیر اندازی ادامه دادم . اگر یک گلوله من شلیک می کردم چندین گلوله به طرف من شلیک می شد وهر طور بود مانع بردن اسبها شدیم..در همین هنگام سوارانی از بادکی و قراقولاغ از دور نمایان شدند که به محض اطلاع به کمک ما آمده بودند.راهزنان که از دور متوجه سواران مسلح شده بودند فرار را بر قرار ترجیح داده ، متواری و اسبها آزاد شدند.درنهایت جنازه میرزا محمد را روی اسبش گذاشتیم و بازگشتیم.

و امروز شاید همان آینده ای باشد که عزیزبیگ گفته بود تا بدانیم گذشته گان که بودند وچه کردند واین چنین برگ زرین دیگری از دلیرمردی و شجاعت نیاکان سرزمینمان ورق خورد(روحشان شاد)

     منبع و ماخذ : وبلاگ پل نو رامجرد                                                               جهان بین میرزایی 20/12/1390