خاطراتی از دوران قدیم (طایفه بادکی)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

بدون واسطه جریان را از پدرم و حاج اکرم امیری شنیدم که آنها نیز شروع ماجرا را به نقل از عزیز بگ بیان می کردند.احمدبیگدر حاج نبی اله ستوده و نعمت اله ستوده) خودش را هراسان به منزل پدرم (شیرمحمد)که در بالای سیلوهای مجتمع گوشت فعلی بوده میرساند.در مسیر بهرام آقایی(پدر علی آقا )نیز با آنها همراه می شود و در جمع به یازده سوار میرسند اما فقط سه نفر تفنگچی دور برد بوده اند وبقیه دم پر داشته اند.قاصدی را نیز به سمت پدر یداله بیگ کشاورز یا خودش میفرستند.هنوز به راه معدلی فعلی نرسیده بودند که صدای تیراندزیهای زیادی شنیده می شود.وسپس قطع میشود.با نظر پدرم کسانی که دم پر داشته شروع به خالی کردن تیرشان برای ترساندن دشمن میکنند از سمت باغ فعلی سرهنگ صدای تیری شنیده می شود برای آنکه محاصره نشوند

بازهم با نظر پدرم دو گروه میشوند و عده ای با یک تفنگ دور زن به سمت باغ سرهنگ و دامنه کوه حرکت میکنندو پدرم و احمد بیگ بسمت رودخانه میروند و در هردو گروه به تیراندازی با دم پر بدون گلوله ادامه میدهند.دزدان با شرایط پیش آمده فرار می کنند.هرچند رد دزدان را تا کوههای گرم آباد فعلی نیز دنبال میکنند اما نتییجه ای نمی گیرند.مدتی طول میکشد تا پدرم و احمد بیگ، عزیزبیگ ومحمد میرزا را در وضعیت بسیار بدی می بنند.محمد میرزاکه تیر به شکمش خورده بوده و بعلت خونریزی زیاد فوت شده بوده . و ازعزیز بیگ نیز خون زیادی رفته بوده که بعداٌخوب میشود اما دستش پس از آن دچار مشکل جدی میشود . هر دو را میآورند .مرحوم عزیز بیگ تا وقتی زنده بوده از پدرم در عین جوانی در آن موقع با عنوان شیر مرد یاد میکرده.هرچند در زمان زنده بودن عزیزبیگ نیز بسیاری از بادکیها از پدرم حرف شنوی داشتند اما احترام پدرم به وی مانع از دو دستگی در طایفه بادکی شده است . و بعد از فوت عزیز بیگ تقریباٌ همه کاره آبگرم و رهبری مرکزی طایفه بادکی ،با پدرم (شیرمحمد)بوده { پدرم هفت خاله اش همسر مردان بزرگ و با نفوذ منطقه بوده اند وبا شجاعت ومحبوبیتی که داشته درهمان جوانی بسیار طرفدار داشته است.وحتی در طایفه قره قلاق نیز محبوبیتش خاص بوده.}    

باتشکر از آقای ع قلی پور که این خاطرات را برای ما فرستادند .